نويسنده: عبدالله شهبازي




 

سده هاي شانزدهم و هفدهم ميلادي، دوران شکوفايي جادوگري، کيمياگري، غيبگويي، طالع بيني و انواع علوم خفيه و نفوذ فوق العاده آن در دربارها و محافل اشرافي و فرهنگي اروپاست. اين موجي است که دقيقاً با رنسانس ايتاليا آغاز شد و اومانيست هايي (1) چون پيکو دلا ميراندولا مروجين بزرگ آن بودند. (2)
عده کساني که خود را جادوگر مي دانستند، يا به گمان مردم پيشه جادوگري داشتند، سريعاً رو به افزايش نهاد. مخصوصاً در ايتالياي مجاور آلپ، ساحري از حيث ماهيت و مقياس به صورت يک بيماري ساري درآمد. به موجب گزارش مشهوري، بيست و پنج هزار تن در جلگه اي نزديک برشا در يک "شنبه بازار جادوگران" حضور يافته بودند.... جنون آگاهي از آينده انواع مختلف پيشگويان- کف بينان، معبران، طالع بينان- را ياري مي داد. گروه اخير در ايتاليا متعددتر و نيرومندتر بودند تا در بقيه اروپا. تقريباً هر دولت ايتاليايي يک عالم رسمي طالع بيني داشت که اوقات مهم براي شروع کارهاي مهم را تعيين مي کرد... اعتقاد به اينکه ستارگان بر خوي و امور انسان حکومت مي کنند به قدري عموميت داشت که بسياري از استادان دانشگاه در ايتاليا سالانه مجموعه اي به نام پيشگويي هاي مبتني بر طالع بيني منتشر مي کردند.... هنگامي که لورنتسو مديچي دانشگاه پيزا را از نو تأسيس کرد، براي طالع بيني شعبه اي در نظر نگرفت. اما دانشجويان تشکيل آن را مصراً خواستار شدند و او ناچار با خواستشان موافقت کرد. (3)
تعلق به جادو و علوم خفيه با گسترش طريقت يهودي کابالا و آرمان هاي مسيحيايي در اروپا پيوند مستقيم داشت. پيکو، "پدر کاباليسم مسيحي" مي گفت: هيچ علمي چون جادو و کابالا حقانيت مسيح را بر ما ثابت نمي کند. پيدايش صنعت چاپ در اروپا نيز در گسترش اين موج به شدت مؤثر بود. دکتر کورت سليگمان رواج گسترده کابالا و جادو در فضاي فرهنگي اروپاي سده هاي شانزدهم و هفدهم و نقش صنعت چاپ را در اين فرايند چنين توصيف کرده است:
جادوي باستاني در طول رنسانس قدرت دوباره اي يافت.... ماشين چاپ با سرعت تمام به کار افتاد.... در ميان اين کتاب ها گذشته از انجيل و آثار قابل قبول يوناني، آثاري يافت مي شد که به شدت رنگ و بوي جادويي داشت. در اين ميان فنون پيشگويي از ارج والايي برخوردار بود: کف بيني، اخترگويي و طالع بيني، قيافه شناسي و ديگر فنون مکتومه بسيار رايج شد. حتي اوراد جادويي و احضار ارواح خير و شر مورد قبول نويسندگاني قرار گرفت که عقايد خود را درباره ي موضوعاتي که قبلاً جزم کليسا آنها را تکفير کرده بود، ابراز مي داشتند. مردم بيش از هر زمان ديگر مفتون شرق شدند.... جادو به صورت رشته متمايزي در ميان علوم درآمد و "مغ" [جادوگر] هم، گرچه محروم از عظمت و طمطراق گذشته خود، اما بهرحال وارد جامعه مسيحي شد... جادو مردان دين و کليسا را هم به گرداب علوم سري و ماوراء طبيعي وارد ساخته بود. (4)
سليگمان نيز از پيکو به عنوان مروج بزرگ جادو و علوم خفيه ياد مي کند:
پيکو در آثارش پيشگويي آينده را از طريق رؤيا، زنان غيبگو، ارواح و تفأل و همچنين پيشگويي با پرندگان و امعاء و احشاء حيوانات مورد تأييد قرار داده است. دو روش اخير، که بي چون و چرا "پاگاني" (5) به حساب مي آمد، مسلماً نمي توانست مورد قبول اولياء کليساي رم قرار گيرد. تأکيد او بر مکاشفات و الهامات کلداني ها، سرودهاي ارفئوسي و غيره از همين رديف بودند.... پيکو تلاش مي کرد که با ياري گرفتن از کابالا، که آن را از استادان يهودي خود آموخته بود، به مقصود خويش نايل شود.... (6)
علاوه بر پيکو و روشلين، يوهانس تريتميوس (7)، اومانيست نامدار، نيز به جادو علاقه وافر داشت و اين تعلق به تأثير از "استادي مرموز" بود. سليگمان مي نويسد:
هنگامي که تريتميوس دانشجوي هايدلبرگ بود، با استادي مرموز برخورد کرد و علوم سري را از او آموخت. در سال 1482، زماني که تريتميوس تصميم گرفت به شهر زادگاهش... بازگردد، استادش به او گفت که در طول سفر کليد سرنوشت ساز زندگي اش را خواهد يافت. (8)
بدينسان، تريتميوس راهب شد، به عنوان کاباليست و عالم به علوم خفيه شهرت فراوان کسب کرد و به اين دليل در دربار شاهان و حکمرانان اروپا مقامي رفيع يافت تا بدان حد که ماکزيميليان، امپراتور روم مقدس، "در امور سياسي" با او مشورت مي کرد. (9) اين ماکزيميليان همان کسي است که هرشل زيسدردورفي کارگزار مالي اش بود و پل ريچيوس پزشک دربارش. تريتميوس کتابخانه بزرگي مشتمل بر نسخ خطي به پنج زبان، بيشتر عبري و يوناني، فراهم آورد که مورد استفاده برخي از چهره هاي برجسته فکري آن زمان، به ويژه روشلين، قرار گرفت. نام تريتميوس به عنوان مؤلف نخستين کتابشناسي چاپي (10) به ثبت رسيده است. تريتميوس مدعي احضار روح بود و مروج بزرگ کيمياگري. او مؤلف کتاب تاريخ جادوگري (11) است و بر کيمياگران و کاباليست هاي نامداري چون روشلين و آگريپا و پاراسلسوس تأثير فراوان برجاي نهاد. دورانت مي نويسد:
[تريتميوس] در زندگي کوتاهش جامع العلوم گشت: در زبان هاي لاتيني، يوناني و عبري و ادبيات آنها مهارت داشت و با اراسموس، ماکزيميليان و برگزينندگان امپراتوري و ديگر مشاهير و بزرگان زمان نامه نگاري مي کرد. مردم عامي آن عهد توفيقات او را تنها براساس اين نظريه توجيه مي کردند که داراي قدرت هاي فوق طبيعي مرموزي است. (12)
منابع يهودي به تريتميوس نگاهي دوستانه دارند و از او به عنوان مدافع يهوديان ياد مي کنند. (13)
هاينريش کورنليوس آگريپا، (14) چهره برجسته ديگر رنسانس، نيز به عنوان يکي از مروجين بزرگ علوم خفيه و کابالا در اروپاي سده شانزدهم شناخته مي شود. آشنايي آگريپا با جادو و کابالا، به سان تريتميوس در پيوند با استاد يا استاداني ناشناخته و مرموز صورت گرفت. دورانت مي نويسد:
وي که در شهر کلن در خانواده اي نيکنام به دنيا آمده بود، راه خود را به سوي پاريس پيدا کرد و در آنجا فريفته جمعي از رازوران يا شياداني شد که ادعا مي کردند در دانش سري يا علوم غريب دست دارند. تازه وارد تشنه کسب دانش و شهرت، آموختن کيمياگري و تحصيل قباله يهوديان را پيشه خود ساخت... (15)
سليگمان روايتي ديگر به دست مي دهد و سفر آگريپا به پاريس را يک مأموريت سياسي مخفي توصيف مي کند با پيامدهاي مهم. به نوشته او، امپراتور ماکزيميليان آگريپاي جوان را به مأموريت پرمسئوليتي به پاريس فرستاد. او در پاريس با عده اي از اديبان جوان اشراف زاده آشنا شد و با آنها انجمني سري را پي ريخت. اعضاي انجمن براي اصلاح جهان طرحي ريختند و به يکديگر قول ياري و همکاري دادند. (16) ماکي نيز تأييد مي کند که آگريپا در پاريس يک سازمان مخفي رازآميز بنيان نهاد. (17) يادآوري مي شود که تکاپوي آگريپا مقارن با دوران رقابت و ستيز امپراتوري روم مقدس با فرانسه است. به سادگي مي توان دريافت که اين "مأموريت پرمسئوليت" چيزي جز يک مأموريت اطلاعاتي دسيسه گرانه نبود و تأسيس "انجمن سري" در پاريس نيز در همين چارچوب صورت گرفت. توجه کنيم که آگريپا در سال 1515 در زمره قشون ماکزيميليان در ايتاليا جنگيد و به اين دليل به دريافت نشان "شهسواري" مفتخر شد. (18) او مدتي در پاريس پزشک لوييز ساويي، (19) مادر مقتدر و نايب السلطنه فرانسوي اول پادشاه فرانسه، بود و سپس در سمت مشاور کارل پنجم، نوه ماکزيميليان اول و پادشاه اسپانيا و امپراتور روم مقدس، جاي گرفت. بدينسان، نام آگريپا را بايد در زمره کساني ثبت نمود که در سده شانزدهم با اهداف سياسي/ اطلاعاتي به تأسيس فرقه هاي سري دست زدند، مناسک و نمادهاي رازآميز و جادويي را براي استتار عملکرد خود به کار گرفتند و بدينسان شالوده هاي مکتبي را بنيان نهادند که در نيمه اول سده هيجدهم در قالب "فراماسونري" ظهور کرد. به دليل چنين جايگاهي است که در سال 1798 نشريه کوارترلي ريويو (20) (چاپ لندن) آگريپا را به عنوان بنيانگذار واقعي فراماسونري معرفي کرد و مدعي شد که گويا وي در سال 1510 به لندن سفر کرده و در اين شهر يک سازمان مخفي کيمياگري تأسيس نموده است. ماکي، پس از بيان مطلب فوق، اينگونه دعاوي را بي پايه مي خواند. (21)
آگريپا مؤلف کتاب معروف سه رساله در باب فلسفه خفيه (22) است که در سال 1533، ده سال پس از ظهور ديويد روبني، در کلن منتشر کرد. او سالها پيش از انتشار، نسخه خطي کتاب خود را همراه با نامه اي براي تريتميوس فرستاد و در آن چنين نوشت:
حيرت بسيار کردم، و در واقع خشمگين شدم، که چرا تا اين زمان کسي برنخاسته است تا از بحثي آنقدر جليل و مقدس دفاع کند و آن را از آلودگي به افتراي بي ديني مبرا سازد. بدين ترتيب بود که روح من قيام کرد... جادوگري باستاني همواره مورد مطالعه عموم دانشمندان قرار داشته، از خطاها و لغزش هاي بي ديني منزه بوده، و بر اصول عقلاني خاص خود تکيه داشته است.
تريتميوس در پاسخ چنين پند داد:
براي عامه مردم از چيزهاي عاميانه سخن بگو، ليکن مطالب بلندپايه و پنهاني را تنها براي بلندپايه ترين و رازدارترين دوستانت نگه دار. يونجه خشک براي گاو نر، و قند براي طوطي. اين پند را درست آويزه گوش ساز. مبادا که تو نيز چون بسياري از ديگران لگدکوب نره گاوان شوي. (23)
به نوشته بريتانيکا، اين کتاب به مطالعات رنسانس در زمينه جادوگري تحرکي جديد بخشيد و نام آگريپا را به اولين روايت هاي داستان معروف "فائوست" وارد ساخت. او در کتابش به تبيين جهان از طريق کابالا و واژگان عبري پرداخته و جادو را به عنوان بهترين وسيله براي شناخت خداوند و طبيعت عنوان کرده است. (24) آگريپا در اين کتاب مي نويسد:
همانطور که روح بشر بر جسد وي نفوذ و فرمانروايي دارد، "روح جهاني" نيز در سراسر عالم مادي نفوذ دارد و بر آن حکومت مي کند. اين منبع عظيم نيروي روحي را مي توان با مغزي که تهذيب اخلاقي يافته و با بردباري طرق جادوگري آموخته است به اختيار درآورد. مغزي که از اين طريق کسب نيرو کرد، مي تواند خواص پنهاني اشياء، اعداد، حروف و کلمات را کشف کند، بر اسرار ستارگان پي برد و بر قواي زمين و شياطين آسمان دست يابد.
کتاب انتشار فراوان پيدا کرد و چاپ هاي مکرر پس از مرگ مؤلفش سبب رواج افسانه هايي در باب خود آگريپا شد؛ از جمله اينکه وي با شيطان همکاري داشته، شيطان در جلد سگي هميشه به دنبال او بوده و او را توانا مي ساخته است که بر فراز کره زمين پرواز کند و در کره ماه بخوابد. (25)
از فيليپوس فن هوهنهايم آلماني، که با نام لاتين پاراسلسوس (26) شهرت فراوان دارد، نيز به عنوان يکي از مروجين بزرگ کابالا و جادوگري در نيمه اول سده شانزدهم ياد مي کنند. پدر پاراسلسوس فرزند نامشروع يکي از اشراف تند مزاج سوابيا بود. پسر در محيطي آلوده پرورش يافت و از تعادل رواني بهره چندان نداشت. شاگردانش او را چنين توصيف کرده اند:
اوپورينوس مي نويسد: "مدت دو سالي که در مؤانست او به سر مي بردم، روز و شب او را در حال باده گساري و پرخوري مي ديدم... بسيار ولخرج بود به طوري که گاهي پشيزي برايش باقي نمي ماند...." هاينريش بولينگر نيز به همين نحو، پاراسلسوس را باده گساري افراطي و "آدمي به غايت نامرتب و کثيف" خوانده است. اما اوپورينوس به درمان هاي تحسين انگيز استادش گواهي داده است: "در درمان انواع قرحه ها تقريباً معجزه مي کرد، در حالي که طبيبان ديگر آن موارد را علاج ناشدني تشخيص داده بودند." (27)
پراسلسوس در نوجواني به کيميا و جادو و پزشکي علاقمند شد و به تدريج به طبيبي نامدار و جادوگري بزرگ بدل گرديد. شهرتش تا بدانجا بود که تا اواسط سده نوزدهم، "مردمي که در اتريش دچار يکي از بيماري هاي بومي مي شدند به زيارت آرامگاه پراسلسوس در سالزبورگ مي رفتند و شفاي خود را از جادوي روح يا استخوان هاي او مي طلبيدند. (28) پاراسلسوس تسلط بر کابالا را مقدمه ضرور براي کيمياگري مي دانست. (29)
سليگمان و دورانت تصويري بس ارجمند از پاراسلسوس به دست داده اند (30) و اين در حالي است که ماکي او را بزرگترين شيادي مي داند که تاکنون در کره ارض پديد آمده است. (31) گولد مي نويسد:
شخصيت واقعي پاراسلسوس موضوع مناقشات بزرگ بوده است. شيفتگان و پيروانش او را به عنوان استاد کامل تمامي اسراسر فلسفي و پزشکي سخت ستوده اند و فراتر از اين ادعا کرده اند که او با راز عظيم تبديل فلزات پست به طلا آشنايي داشت... در مقابل، ديگران تمامي اقدامات پزشکي او را به جهل، شيادي و بي خردي منتسب کرده اند. ج. کراتو (32) در رساله اي اعلام کرد که طبابت هاي پاراسلسوس در بوهم، حتي در زماني که به ظاهر موفق بود، تمامي بيماران او را در وضعي قرار مي داد که به زودي در اثر فلج يا بيهوشي مي مردند... آراستوس، (33) که زماني به مدت دو سال شاگرد پاراسلسوس بود، رساله اي نوشت و شيادي هاي او را فاش کرد. او مي گويد پاراسلسوس با زبان يوناني بيگانه بود و لاتين را چنان اندک مي دانست که جرئت نمي کرد در برابر افراد عالم به اين زبان سخن بگويد... و حتي آشنايي وي با زبان مادري اش چنان ناچيز بود که مجبور بود نوشته هاي آلماني خود را براي اصلاح به ديگران بدهد. (34)
پيروان او، که به "پاراسلسيست" (35) معروف بودند، تا حوالي نيمه سده هفدهم، يعني حدود يکصد سال پس از مرگ استادشان، در آلمان حضور داشتند. بسياري از مطالبي را که پاراسلسوس در زمينه کابالا و جادو عنوان کرده، بنيانگذاران درجات عالي ماسوني در آئين هاي خود به کار گرفته اند. (36)
در چنين فضايي از گسترش کابالا و سحر و جادوست که نوستراداموس (37) ظهور کرد؛ نامدارترين پيشگوي سده هاي اخير که شهرت او تا به امروز تداوم يافته است.
ميشل نوتردامي، که با نام "نوستراداموس" شناخته مي شود، به يک خانواده يهودي ساکن پرونس (38) تعلق داشت که پس از الحاق اين منطقه به فرانسه (1481) مسيحي کاتوليک شدند. خانواده هاي پدري و مادري نوستراداموس پيمانکاران حکومت محلي بودند و به گردآوري ماليات روستاييان اشتغال داشتند. نوستراداموس، چون بسياري از يهوديان پرونس، کار خود را به عنوان طبيب آغاز کرد و در آغاز شهرتي نداشت. در سال هاي 1538-1547 به ايتاليا رفت و به کاباليست هاي يهودي ساکن اين سرزمين ملحق شد. پس از بازگشت به فرانسه، مروج کابالا و جادوگري و غيبگويي شد و از سال 1550 نگارش پيشگويي هاي خود را آغاز کرد. در اين دوران به شهرت رسيد. در سال 1555 کتاب پيشگويي هاي نوستراداموس (39) در ليون چاپ شد و برايش شهرت فراوان به ارمغان آورد. اشتهار نوستراداموس، که بي شک با حمايت شبکه مخفي يهوديان تحقق يافت، توجه کاترين مديچي (40)، ملکه فرانسه از خاندان زرسالار مديچي را به سوي او جلب کرد و ملکه و پسرش، شارل نهم، (41) وي را در سمت پزشک و مشاور و منجم خود گماردند. (42) کاترين مديچي به شدت مجذوب علوم خفيه و جادو بود و منجمان و غيبگويان فراوان در دربارش حضور داشتند. (43) پسران او نيز چنين بودند: هنري سوم، (44) که از او به عنوان "ناشايست ترين پادشاه فرانسه" ياد مي کنند. "عاشق جادوگري و رمالي و هر نوع علوم غريب بود. گاه مدعت ها در برج پاريس در ونسان به خلوت مي رفت و مردم افسانه هاي وحشتناکي درباره جادوگري هاي او مي گفتند. پس از مرگش پوست دباغي شده يک کودک و آلات و ابزار کفرآميز نقره اي از برج او به دست آمد که دشمانش فوراً آنها را در کتابچه اي چاپ و منتشر کردند". (45)
در اوايل سده هفدهم، کتاب نوستراداموس، که به سده ها (46) شهرت دارد، به زبان هاي مختلف اروپايي ترجمه شد و وي را به مقام نامدارترين پيشگوي سده هاي اخير ارتقا داد. اين کتاب مشتمل بر صدها فقره پيشگويي به زبان فرانسه گنگ و مبهم است و قابل تفسير و تأويل هاي متضاد. او در اين کتاب به پيشگويي حوادث از نيمه سده شانزدهم تا "پايان جهان" پرداخته که به زعم او در سال 3797 ميلادي رخ خواهد داد. مطالب کتاب "چنان ماهرانه در لفاف ابهام پيچيده شده بود که هر سطر آن مي توانست تقريباً بر هر واقعه اي از تاريخ آينده انطباق يابد". (47) مروجين نوستراداموس مدعي اند که او اعدام چارلز اول، پادشاه انگليس و لويي شانزدهم، پادشاه فرانسه، آتش سوزي سال 1666 لندن، ظهور و سقوط ناپلئون اول، ظهور هيتلر و بسياري از حوادث ديگر را پيش بيني کرده است. اين در حالي است که نوستراداموس از پيشگويي نزديک ترين حوادث زمانش عاجز بود. به نوشته دورانت، "نوستراداموس از پيشگويي نزديک ترين حوادث زمانش عاجز بود. به نوشته دورانت، نوستراداموس براي شارل نهم عمري نود ساله پيشگويي کرد که ده سال بعد در 24 سالگي زندگي را بدرود گفت. (48) رونالد ساير، (49) استاد دانشگاه ويسکانسين، مي نويسد:
ترجمه هاي نادرست و تأويل هاي خيالپردازانه هواداران مشتاق سبب شده که مردم ساده لوح باور کنند که پيشگويي ها برخي از حوادث چهار سده پسين را از قبل بيان کرده است. ولي در واقع، اين پيشگويي ها به فضاي تاريخي سده شانزدهم و آرزوهاي کشورگشايانه پادشاه فرانسه و امپراتور آلمان تعلق دارد. هرچند اين پيشگويي ها غالباً نادرست از آب درآمده، ليکن شهرت نوستراداموس به عنوان بزرگترين پيشگوي رنسانس بي تزلزل مانده است. (50)
اين شهرت عجيب نمي تواند تصادفي باشد. در طول اين چهار سده، کساني وظيفه تعبير و تفسير "پيشگويي هاي" نوستراداموس را به دست داشته اند، در هر مقطع مهم تاريخي نام و ياد او را زنده کرده اند و سخنان مبهم وي را پيشگويي هايي تحقق يافته جلوه گر ساخته اند. اين وضع را امروزه به عيان مي بينيم: در نخستين سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، برخي کانون هاي يهودي غرب فيلمي درباره پيشگويي هاي نوستراداموس ساختند که در آن نه تنها انقلاب ايران "پيش بيني شده بود، بلکه چنين جلوه گر مي شد که گويا، طبق پيشگويي هاي فوق، ايران و دنياي اسلام با کشورهاي کمونيستي متحد خواهند شد و در سال 1999 ميلادي ايالات متحده آمريکا را آماج حمله اتمي قرار خواهند داد. هدف روشن بود: القاء خطر "تهديد اتمي" به افکار عمومي آمريکا و فراهم ساختن زمينه رواني براي گسترش صنايع تسليحاتي از يکسو، و ترويج نفرت عليه انقلاب اسلامي ايران از سوي ديگر. نمونه ديگر را در جديدترين ويرايش کتاب نوستراداموس مي يابيم که در سال هاي اخير به فارسي نيز ترجمه و منتشر شده است. در اين کتاب نه تنها از ظهور امام خميني و انقلاب اسلامي و فرار محمدرضا پهلوي به مصر سخن رانده شده، بلکه تباهي جمهوري اسلامي ايران در اثر "اختلاس" نيز پيش بيني شده است! (51)
گيوم پستل، (52) دانشمند سرشناس فرانسوي و از رهبران کاباليسم مسيحي سده شانزدهم، نيز يکي از مروجين بزرگ جادوگري است.
شروع کار پستل از زماني است که فرانسواي اول، پادشاه فرانسه، وارد پيمان اتحاد با عثماني عليه امپراتوري روم مقدس شد. پستل، براي عقد پيمان اتحاد با عثماني (1536)، به عنوان مترجم زبان هاي شرقي به همراه سفير فرانسه به قسطنطنيه رفت و سپس به سير و سياحت در يونان، آسياي صغير و سوريه پرداخت. پس از بازگشت به پاريس، رياست "مدرسه سه زبانه" را به دست گرفت. در ونيز با اليا لويتا (53) و دانيل بامبرگ، پيشگامان چاپ متون عبري، آشنا شد. در آنجا ترجمه کتاب ظهر به زبان لاتين را آغاز کرد و رساله هايي درباره علوم خفيه به زبان هاي عبري و لاتين چاپ نمود. در دهه 1540 تکاپوي مسيحاگرايي پستل به اوج خود رسيد. در سال هاي 1549-1550، ظاهراً در جستجوي نسخ کمياب درباره ي علوم خفيه، به فلسطين رفت و سپس به درخواست کارل پنجم، امپراتور روم مقدس، به تدريس در وين مشغول شد و به تبليغ سال 1556 به عنوان سال ظهور مسيح پرداخت. او تا بدانجا پيش تاخت که خود را "يهودي" مي خواند. در سال 1562 به پاريس بازگشت و بر نسلي از متفکرين فرانسوي پس از خود تأثير فراوان برجاي نهاد. از پستل به عنوان يکي از مؤثرترين و نامدارترين چهره هاي فکري رنسانس ياد مي کنند. (54) مي گويند هدف از نظريه پردازي هاي پستل ايجاد يک امپراتوري جهاني به رهبري فرانسه بود. معهذا، به نوشته سليگمان "بسيار عجيب به نظر مي رسد که امپراتور آلماني [کارل پنجم] از پستل حمايت مي کرد و او را با مأموريت نظارت بر چاپ کتب عربي به وين فرستاد". (55)
مهمترين فرقه اي که مقارن با حيات آگريپا، نوستراداموس و گيوم پستل و در همان فضاي پاريس پردسيسه عهد فرانسواي اول شکل گرفت و در حوادث توطئه آميز و مرموز سياسي اروپا و تکاپوهاي مستعمراتي سده هاي پسين نقش برجسته اي ايفا نمود، "انجمن يسوعي" (56) است. اين فرقه ساختاري به شدت متمرکز و پنهان داشت و سازمان آن بر تبعيت اکيد از مافوق استوار بود.
جنگ صليبي [کارل پنجم] در شمال آفريقا بدون زمينه سازي هاي تبليغي و رواني به منظور برانگيختن توده هاي عوام اروپا نبود. اين تکاپو از سال 1523 با "ظهور" ديويد روبني، سفير دولت مجعول بني اسرائيل در خيبر، آغاز شد، از سال 1532 با تکاپوي سولومون مولخو اوج گرفت و در سال 1534 به تأسيس "فرقه يسوعي" انجاميد.
بنيانگذار فرقه يسوعي يکي از نظاميان کارل پنجم به نام ايگناتيوس لويولائي (57) است. اين فرقه با حمايت خاندان آراگوني بورجيا و دربارهاي هابسبورگ و اسپانيا و پرتغال تأسيس شد و شاخه هاي آن در سراسر اروپا گسترش يافت. فرمان تأسيس آن را پاپ پل سوم صادر کرد که برکشيده و دست نشانده خاندان بورجيا بود و مورخين ارتقاء او را در سلسله مراتب کليسا ناشي از رابطه جنسي خواهرش با پاپ آلکساندر ششم (رودريگو بورجيا) مي دانند. يکي از سران اوليه فرقه و بنيانگذار و رئيس سازمان آن در اسپانيا فرانسيس بورجيا، (58) دوک گانديا و نايب السلطنه کاتالونيا، بود.
ايگناتيوس، اهل قلعه لويولا، به يکي از خاندان هاي ثروتمند و اشرافي اسپانيا تعلق داشت. او از 15 سالگي به خدمت يکي از خويشانش درآمد که خزانه دار دربار کاستيل بود. در سال 1517 به خدمت يکي ديگر از خويشانش، نايب السلطنه ناوار، درآمد و از سوي او به مأموريت هاي نظامي و ديپلماتيک اعزام شد. در مه 1521 در جنگ با فرانسه از ناحيه پا مجروح شد و سپس طي ماجرايي آميخته با افسانه هاي فراوان جامه زهد پوشيد و ظاهراً زندگي خود را وقف مسيح کرد. در سال هاي 1523-1524 به عنوان زائر در فلسطين بود، سپس به کسوت کشيشان درآمد و در سال هاي 1528-1535 در حوزه علميه (دانشگاه) پاريس، که مهمترين مدرسه علوم ديني اروپا بود، به تحصيل پرداخت. در اين فاصله به فلاندرز (1528-1529) و انگلستان (1530) نيز سفر کرد. وي در سال 1534 به همراه شش تن از دوستانش در پاريس گروهي ايجاد کرد که به عنوان هسته اوليه فرقه يسوعي شناخته مي شود. اين مقارن با خصومت هاي شديد کارل پنجم و فرانسواي اول فرانسه است و اندکي پيش از انعقاد پيمان اتحاد (1536) فرانسوا با سلطان سليمان خان عثماني؛ و بنابراين نمي توان نسبت به اهداف واقعي اقامت ايگناتيوس و دوستانش در پاريس مشکوک نبود. در سال 1539 اولين طرح سازمان فرقه تنظيم شد و در 27 سپتامبر 1540 به تأييد پاپ پل سوم رسيد.
از همان آغاز، فعاليت هاي تبشيري يکي از کارکردهاي اصلي فرقه به شمار مي رفت که با مأموريت فرانسيس خاوير به هند آغاز شد. خاوير، پسر رئيس شوراي مشاوران شاه ناوار، يکي از دوستان ايگناتيوس در حوزه علميه پاريس و يکي از هفت بنيانگذار اوليه فرقه بود. او در سال 1537 در ونيز به کسوت کشيشان درآمد و سپس از سوي ژان سوم، پادشاه پرتغال مأمور شد تا براي مسيحي کردن سکنه مستملکات پرتغال در شرق عازم هند شود. در 15 مارس 1540، پيش از آنکه "انجمن يسوعي" از سوي پاپ به رسميت شناخته شود، راهي هند شد و در 6 مه 1542 در گوا، مرکز پرتغالي ها در شرق، استقرار يافت. اولين تکاپوي ميسيونري پرتغالي ها پيشتر از سال 1530 در بندر کوچن آغاز شده بود و در زماني که خاوير فعاليت خود را در سواحل جنوب شرقي هند آغاز نمود حدود 20 هزار تن از مردم بومي منطقه، به زور يا براي جلب دوستي پرتغالي ها، مسيحي شده بودند. او در پائيز 1545 به مستملکات پرتغال در مجمع الجزاير مالاي و ملوک رفت و در 1548 به گوا بازگشت و در اوت 1549 راهي ژاپن شد. او در اولين نامه خود از ژاپن، که تا پايان سده شانزدهم بيش از سي بار در اروپا منتشر شد، نوشت: ژاپني ها "بهترين مردمي اند که تاکنون کشف شده اند" او در اواخر 1551 به هند بازگشت و در دسامبر 1552 در سواحل چين درگذشت. افسانه پردازان اروپايي مدعي بودند که خاوير در دوران اقامتش در شرق يک ميليون نفر را مسيحي کرد. امروزه، محققين اين رقم را نمي پذيرند و تعداد کساني را که در اين سال ها از طريق خاوير و سازمان او به مسيحيت جلب شدند حدود 30 هزار نفر مي دانند. بايد توجه نمود که بخشي نه چندان اندک از اين افراد بردگان يا اسيراني بودند که طبق رويه معمول پرتغالي ها، به زور به مسيحيت معترف مي شدند و بخشي مردم قبايل بت پرستي که دوستي با پرتغالي ها را به هر دليل، به منفعت خويش مي ديدند.
در زمان مرگ ايگناتيوس (1556) حدود يکهزار يسوعي در سراسر اروپا و در آسيا و آفريقا و "دنياي جديد" (قاره آمريکا) به تکاپوهاي تبشيري و مستعمراتي اشتغال داشتند. در سال 1626 شمار ايشان به 15544 نفر و در سال 1749 به 22589 نفر رسيد و امروزه تعداد اعضاي فرقه فوق حدود 30 هزار نفر گزارش مي شود. يسوعي ها در عرصه تجارت ماوراء بحار نيز فعال بودند و يک نمونه آن هيئت يسوعي است که در دربار پطر کبير روسيه حضور يافت. از اواسط سده هيجدهم، به دليل مشارکت در دسيسه هاي مرموز سياسي، به ويژه عليه سلطنت بوربن فرانسه، مخالفت عليه فرقه فوق اوج گرفت و در سال 1773 پاپ کلمنت چهاردهم مجبور به صدور فرمان انحلال آن شد. معهذا اين فرقه همچنان به کار خود ادامه داد و در سال 1814 بار ديگر پاپ پيوس هفتم فعاليت آن را رسميت بخشيد. در اين مرحله نيز فرقه يسوعي به بزرگترين گروه تبشيري کاتوليک در شرق بدل شد. (59)
رابطه "انجمن يسوعي"، که به عنوان يک فرقه مذهبي افراطي و مخوف شناخته مي شد، با فراماسونري سده هيجدهم از طريق نقش مشترک يهوديان مخفي در اداره هر دو سازمان و کارکردهاي مشترک توطئه آميزشان قابل توضيح است. (60) در اروپاي سده هيجدهم بسياري به وجود چنين رابطه اي باور داشتند و به نوشته دائرة المعارف ماسوني ماکي، "يسوعي ها را متهم مي کردند که با فراماسون ها رابطه تنگاتنگ دارند". (61) هنري کويل، به روش خود چنين مغلطه مي کند: "بعضي يسوعي ها را دشمنان ماسون ها مي خوانند، ديگران ماسون ها را دشمنان يسوعي ها مي دانند. و برخي حتي مي گويند که يسوعي ها فراماسونري را براي کمک به اهداف خود ايجاد کردند". (62)

پي نوشت ها :

1- واژه ي "اومانيست" از حوالي نيمه سده نوزدهم به ويژه با انتشار کتاب احياء ادبيات باستان گئورگ فوگت (George Voigt)، مورخ آلماني (1859)، در آلمان باب شد. منظور از "اومانيسم" (Humanismus) موج فکري بود که براي احياء آثار ادبي "کلاسيک" يونان و روم باستان در دوران "رنسانس" ايتاليا رواج داشت. اينگونه متفکرين به "اومانيست ها" معروف شدند. بدين ترتيب، منظور از "اومانيسم" موج گرايش به متون ادبي قدما يا "انسانيات" (humanities) بود در مقابل متون ديني مسيحي (الهيات). "اومانيسم" به عنوان يک مکتب فکري که امروزه مي شناسيم و معادل فارسي "انسان گرايي" را براي آن برگزيده ايم، در نيمه دوم سده نوزدهم با پيدايش مفاهيمي چون "مذهب انسانيت" (Religion of Humanity) رواج يافت. به نوشته فرهنگ آکسفورد، اصطلاح اخير نخستين بار در سال 1860 در زبان انگليسي به کار رفت.
2- درباره ي رواج جادو و کيمياگري در دربارهاي اروپايي سده هاي فوق بنگريد به: ايرج گلسرخي، تاريخ جادوگري، تهران: نشر علم، 1377. کتاب فوق در واقع ترجمه اي است از کتاب دکتر سليگمان (Kurt Seligmann, The Mirror of Magic, New York: Pantheon, 1948) کورت سليگمان (1962-1900) به عنوان نقاش سوررئاليست و مروج جادوگري شهرت دارد. او در شهر بال سويس به دنيا آمد، از سال 1939 در ايالات متحده آمريکا مستقر شد و به يکي از چهره هاي سرشناس اين کشور در زمينه جادو و "هنرهاي سياه" (black arts) بدل گرديد. دکتر سليگمان در کتاب فوق توصيف پرآب و تاب و جذابي از طريقت کابالا به دست داده (صص 527-550) و به شکلي ظريف اسطوره "مظلوميت" يهوديان را القاء کرده است. (براي نمونه بنگيرد به ص 426).
3- ويل دورانت، تاريخ تمدن، جلد پنجم: رنسانس، ترجمه صفدر تقي زاده و ابوطالب صارمي، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1367، ص 560.
4- گلسرخي، همان مأخذ، صص 468-469.
5- شرک آلود. منسوب به "پاگانيسم" روم باستان.
6- همان مأخذ، ص 473.
7. Johannes Trithemius [Johann Heidenberg of Tritheim] (1462-1516)
8- گلسرخي، همان مأخذ، ص 475.
9- همان مأخذ، ص 476.
10. Liber der scriptoribus ecclesiasticis [Book about Ecclesiastical Writers]
کتاب تريتميوس در سال 1494 منتشر شد و در آن مشخصات يکهزار عنوان کتاب ديني به صورت زماني، به همراه فهرست الفبايي مندرج بود.
11. Chronologica mystica (1508).
12- ويل دورانت، تاريخ تمدن، جلد ششم: اصلاح ديني، ترجمه فريدون بدره اي، سهيل آذري و پرويز مرزبان، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368، ص387.
13. Judaica, vol. 15, p. 1400.
14. Heinrich Cornelius Agrippa von Nettesheim (1486-1535)
15- دورانت، همان مأخذ، صص 1015-1016.
16- گلسرخي، همان مأخذ، ص 482.
17. Mackey, ibid, vol. 1, p.40.
18- گلسرخي، همان مأخذ، ص 483.
19. Louise of Savoy (1476-1531)
20. Quarlerly Review
21. Mackey, ibid.
22. Libri Tres de Occulta Philosophia, Cologne, 1533 [Three Books of Occult Philosophy, London: 1651]
23- دورانت، همان مأخذ، ج 6، ص 1016.
24. Britannica, 1977, vol. I, p. 147.
25- همان مأخذ، صص 1016-1017.
26. Theophrastus Bombastus von Hohenheim [Philippus Aureolus Paracelsus] (1493-1541)
27- همان مأخذ، ص 1048.
28- همان مأخذ، ص 1051.
29. Judaica, vol. 2, p. 544.
30- گلسرخي، همان مأخذ، صص 488-495؛ دورانت، همان مأخذ، ج 6، صص 1044-1051.
31. Mackey, ibid, vol. 2, p. 750.
32. J. Crato
33. Erastus
34. Gould, ibid, vol. III, p. 78.
35. Paracelsist
36. Mackey, ibid.
37. Nostradamus [Michel de Nostredame] (1503-1566)
38. Provence
پرونس در جنوب شرقي فرانسه کنوني، در حاشيه درياي مديترانه، واقع و بنادر مهم آن مارسي و تولون است. استقرار يهوديان در بنادر و شهرهاي اين سرزمين از سده دوازدهم ميلادي آغاز شد و در سده چهاردهم به سرعت افزايش يافت تا بدان حد که در سال 1348 شمار يهوديان به حدود 15000 نفر رسيد. شغل اصلي يهوديان پرونس رباخواري بود. آنان به طبابت، دلالي، تجارت شراب، گندم، ادويه و منسوجات نيز اشتغال داشتند. يهوديان ساکن بندر مارسي از سده دوازدهم به تجارت با فلسطين، مصر، شمال آفريقا، اسپانيا و ايتاليا مشغول بودند و برده، چوب، ادويه، منسوجات، فلزات، گياهان دارويي و پوست مهمترين اقلام تجاري ايشان بود. از سال 1331 برخي شورش هاي ضد يهودي در پرونس رخ داد که مهمترين آن در سال 1348 بود. در سده پانزدهم وضع يهوديان پرونس تثبيت شده و آنان از امتيازات و ثروت فراوان برخوردار بودند. حکومت پرونس در سال هاي 1434-1480 با شاهي به نام رنه (King Rene) بود که با خانواده هاي يهودي فوربين (Forbin)، ساکن پرونس، و دوريا (Doria)، ساکن جنوا، پيوند مالي داشت. در دوران سلطنت رنه يهوديان از امتيازات و آزادي عمل فراوان برخوردار بودند. پس از مرگ رنه، پرونس به فرانسه منضم شد و کمي بعد شورش هاي ضد يهودي آغاز شد. شورشيان به طور عمده روستاييان تهيدست و کارگران فصلي بودند. در مقابل، مقامات دولتي و دربار فرانسه از يهوديان حمايت مي کردند. با تداوم و اوج گيري شورش ها، در اواخر سده پانزدهم لويي دوازدهم فرمان اخراج يهوديان را از پرونس صادر کرد. در اين زمان، بخش مهمي از يهوديان پرونس به ظاهر مسيحي شدند. مردم منطقه به اين "نوکيشان" به شدت بدبين بودند و همچنان آنان را يهودي و مسبب مصايب خويش مي دانستند. در سال 1611 رساله اي منتشر شد که وضع وخيم پارلمان پرونس را به اين "نوکيشان" نسبت مي داد. در اوايل سده هيجدهم رساله اي عليه اشرافيت پرونس منتشر شد که در آن بخش مهمي از خاندان هاي اشرافي منطقه از تبار يهوديان فوق معرفي شده بودند. اين ادعا متکي بر نامه هايي به زبان اسپانيولي بود که گويا سران يهودي پرونس در اواخر سده پانزدهم به يهوديان قسطنطنيه نگاشته و براي جلوگيري از اخراج خويش از ايشان کسب تکليف کرده بودند. يهوديان عثماني در پاسخ گروش ظاهري به مسيحيت را توصيه کرده بودند.
(Judaica, vol. 11, pp. 1055-57; vol. 13, pp. 1259-1264; vol. 15, p. 1285)
39. Les Propheties de Maistre Michel Nostradamus
40. Catherine de Medicis (1519-1589)
دختر لورنتسو مديچي، دوک اوربينو، و نواده "لورنتسوي باشکوه" ملکه فرانسه در سالهاي 1547-1559 و مادر واپسين پادشاهان سلسله والوا. کاترين به مدت سي سال مقتدرترين چهره سياسي فرانسه بود. کمي پس از تولد پدر و مادرش به بيماري سيفليس درگذشتند. در 14 سالگي (1533) عمويش، پاپ کلمنت هفتم، او را به همسري دوک اورلئان، دومين پسر فرانسواي اول، در آورد که بعدها با عنوان "هنري دوم" پادشاه فرانسه (1547-1559) شد. در دوران سلطنت شوهر و پسر بزرگش، فرانسواي دوم، اقتدار اندک داشت. با مرگ فرانسواي دوم (1560)، به عنوان نايب السلطنه پسر دومش، شارل نهم، حکومت را به طور کامل به دست گرفت و پس از بلوغ شارل (1563) همچنان حکمران واقعي فرانسه بود. دوران اقتدار کاترين مقارن با جنگ هاي مذهبي پروتستان هاي فرانسوي پيرو کالون (هوگنوها) و کاتوليک هاي فرانسه است که از سال 1562 آغاز شد. کاترين، که کاتوليک بود معمولاً از کاتوليک ها حمايت مي کرد هرچند مي کوشيد پروتستان ها را نيز راضي نگه دارد. در سال 1560، دخترش اليزابت والوا، را به همسري فيليپ دوم، پادشاه مقتدر اسپانيا در آورد؛ (اليزابت سومين زن فيليپ بود) و در سال 1572 ترتيب وصلت دختر ديگرش، مارگارت والوا، با هنري شاه ناوار داد که بعدها با نام "هنري چهارم" پادشاه فرانسه شد. داماد اول کاتوليک و داماد دوم پروتستان بودند. در سال 1572 به دليل سلطه هوگنوها (Huguenots) بر پسرش شارل به دسيسه عليه ايشان پرداخت و قتل گاسپار کوليني (Gaspard de Coligny)، درياسالار فرانسوي و رهبر هوگنوها، و کشتار 50 هزار تن از پروتستان ها را ترتيب داد (24 اوت 1572). اين ماجرا به کشتار روز سن بارتلمي (Saint Bartholomew's Day Massacre) معروف است. کاترين ده فرزند زاييد که سه تن شان در زمان زايمان يا کودکي مردند.
41. Charles IX (1550-74)
دومين پسر هنري دوم و کاترين مديچي. پادشاه فرانسه در سال هاي 1560-1574. با مرگ برادر بزرگش، فرانسواي دوم، به سلطنت رسيد. سال هاي حکومت او، دوران ستيزها و دسيسه هاي کاتوليک ها و پروتستان هاي فرانسه (هوگنوها) است.
42. Judaica, vol. 12, pp. 1230-1231; Geoffrey Wigoder, Dictionary of Jewish Biography, London: Simon & Schuster, 1991, pp. 376-377.
43- گلسرخي، همان مأخذ، ص 498.
44. Henry III (1551-1589)
سومين پسر هنري دوم و کاترين مديچي. پادشاه فرانسه در سال هاي 1574-1589 و آخرين پادشاه از خاندان والوا. در دوران او جنگ هاي مذهبي داخلي فرانسه به ورشکستگي و افلاس اين کشور انجاميد. در سال 1573 پادشاه لهستان شد ولي يک سال بعد، با مرگ برادرش به فرانسه بازگشت و تاج و تخت اين کشور را به دست گرفت. دوران سلطنت هنري سوم نيز دوران جنگ هاي خونين داخلي ميان کاتوليک ها و پروتستان هاست. هنري سوم بلاعقب بود. با مرگ او، شوهر خواهرش، شاه ناوار از خاندان بوربن، با نام هنري چهارم پادشاه فرانسه شد و بدينسان سلطنت فرانسه به خاندان فوق انتقال يافت. هنري چهارم پروتستان بود و از حاميان هوگنوها. سلطنت او با مخالفت شديد پاپ و کاتوليک ها مواجه شد. لذا در سال 1593 به مذهب کاتوليک گرويد و در سال 1598 آئين فوق را به عنوان مذهب رسمي کشور اعلام کرد. معهذا، او به پروتستان ها نيز آزادي کامل ديني و سياسي اعطا نمود.
45- همان مأخذ، ص 501.
46. Centuries.
47- دورانت، همان مأخذ، ج 6، ص1014.
48- همان مأخذ، ص 1013.
49. Ronald C. Sawyer
50. Americana, 1985, vol. 20, p. 484
51- سرژ هوتن، پيشگويي هاي نستراداموس، ترجمه شهلا المعي، تهران: بديهه، 1376، صص 117-118.
52. Guillaume Postel (1510-1581).
53. Elijahn Levita.
54. Judaica, vol. 13, pp. 932-933.
55- گلسرخي، همان مأخذ، ص 505
56. Society of Jesus (S.J.)
57. St. Ignatius of Loyola (1491-1556)
58. Francis Borgia, duke of Gandia and viceroy of Catalonia
59. Britannica, 1997, vol. V, pp. 549-550; ibid, vol. 11, pp. 165-167; ibid, vol. 19, p. 1055.
60- در رابطه با شيوه زيست و سلوک يهوديان مخفي پرسش اساسي مطرح است: در فضاي کاملاً ديني فرقه هايي چون يسوعي، سلوک ايشان چگونه بود که مي توانست نظر مثبت ديگران را جلب کند تا بدان حد که افراد فوق را مسيحي تر و متعصب تر از خود بپندارند، به ايشان کاملاً اعتماد کنند و حتي، مثلاً در ماجراي تأسيس انکيزيسيون اسپانيا، تسليم امواج سياسي- ديني برخاسته از ايشان شوند؟ در اين رابطه بايد به تداوم فرهنگ و روانشناسي يهودي در قالب هاي ديني ديگر توجه کرد: يهودي مخفي جداً براي خود يک رسالت و مأموريت الهي قائل است و اين با "نفوذ" به معناي ساده و متعارف کلمه تفاوت ماهوي دارد. او به رسم مسيحيان يا مسلمانان و در قالب فرايض ايشان عبادت مي کند و چون عميقاً مذهبي است چنان عبادت مي کند که شايد کمتر مسيحي يا مسلمان واقعي بتواند چون او عبادت کند. يهودي مخفي، طبق فرهنگ و روانشناسي خاص يهوديان، مي تواند به شدت ساده زيست باشد و چنان سلوک مرتاضانه اي از خود بروز دهد که شايد يک مسيحي و مسلمان واقعي قادر به انجام چنين رويه اي در زندگي خود نباشد. و طبعاً همين شيوه سلوک بود که احترام ديگران را نسبت به ايشان برمي انگيخت حتي در زماني که مي دانستند فرد فوق "مارانو" يا "جديدالاسلام" است. در مواردي که چنين شناختي وجود نداشت، طبعاً تأثير اين شيوه زيست مضاعف بود. اين رويه را ناتان غزه اي به گوياترين شکل بيان داشته است.
61. Mackey, ibid, vol. 1, p.506.
62. Coil, ibid, p. 332.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم